سلام
غوغایی در کار نیود
صبح اول صبح
نکبتی دهان نشسته
لب یو کرده
طقار ازدهان پریده
با این همه ادعا
کارش به جایی رسید
همه را به دم تیغ
همه را به دم جیغ
به باد هوا
به باد هوار
همگی مان را
به نخ سبیلی
بی ارزش در شبی
دم پا نکرده
به قرص نانی کوچک
دلمان را فروخت
جدمان را فروخت
وای براین همه اتفاق از وجدان
نگذشت همه را با همگی فروخت