سلام زاویه ها بی رحم نبودند بگذار لو بدهم دهان کجی ها بلغور کردن بی مورد به دروغ سیبل کاشتن سر غارت کردن به قلب هم توهین کردن وای های راه انداختن دست در گلوی روزگار بردن حرفهای نسنجیده بار هم کردن دیروس های کشف نشده قلب های زخمی ادمییت هر چه که بگویم باز کم است ضلع خاموش شب جبر بیدار روز وچمدان کوجه بن بست جاده بی انتها گذرگاه پرت شده ختم کل بودن و نبودنها لباس تازه عروسی کراوات له شده داماد و هر چه توی دلت سراغ داری همه وهمگی دردسری بودند برای غم های هنوز کشف نشده در حکایت حال وگذشته زمان اینه شکسته روزهای ازدست رفته جهانی بودند که همچکداممان کشفش نکرد